خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

🌠سیاره

امروز من

امروز با همین حال نزارم رفتم کلاس،بابام تو راه واسم آنی هیستامین گرفت خوردم ،یکم بهتر شدم ولی وقتی نوبتم شد آبریزش بینیم شروع شد ...خلاصه یه قطعه سه صفحه ای روکه زدم معلمم گفت این دوئت تمرین کنیم ،منم که تواينجور مواقع نمیتونم بگم نه!هرجور بود یه صفحش زدم ،خودش دید چقد حالم بده گفت واسه جلسه بعد بقيش بزنیم ... الانم که ...
18 مهر 1394

یه اتفاق ساده اما یه فکر مهم

الان که اومدم روی تخت دراز کشیدم به همه ی ساعتاي روزی که گذشت فکر کردم ،با حرفایی که شنیدم و چیزایی که دیدم به یاد خیلی از چیزای با ارزشی افتادم که زیاد نسبت بهشون درست فکر نمی کردم دوست دارم بهتر فکر کنم و بیشتر ،از لحظه لحظه ی این عمر باید درست استفاده کرد،حتی از یه اتفاق ساده میشه خیلی چیزا رو فهمید ...
18 مهر 1394

خونه عموی دومی بعد از بابام

آخ جون اينترنتمون وصل شده ...حالا خیالم راحته دیگه  امشب رفتیم خونه عموم تقریبا خانواده آخر بودیم که رسیدیم چون بار دومی بود که ميرفتيم زیاد آشنا نبودیم به برنامه ريزيشون ،خلاصه که یه روحانی آورده بودن که راجع به مسائل اخلاقی و ...حرف میزد بعدشم که شام که حلیم بادمجون بود کسایی هم که نميخوردن براشون نیمرو درست ميکردن! ...
18 مهر 1394

بدون عنوان

خواهرم طفلکی قرص خورد و دراز کشیده بدن دردم داره ،ولی من کمتر بدنم درد میکنه اما گلوم بیشتره دردش ...خلاصه که کلا حال بدی داریم . تازه فردا کلاسم دارم اون کجای دلم بذارم که همش با نفس سر و کار داره ،خدا کنه تا فردا بهتر شیم .                ...
17 مهر 1394

ماجرای امشب و فردا

امشب همون طور که گفتم ساعت 9و نیم رسیدیم خونه خالم ،اما ...دیدیم شامشون خوردن !!خلاصه من که اعصابم خورد شد گفتم کاش نميرفتيم اما مامانم گفت اگه نمی اومدیم باز ميگفتن چرا نيومدين اينطوري بهتره . بابابزرگمم اونجا بود طفلکی دستش زنبور نیش زده بود خيلي دلم واسش سوخت  اما فردا ،دعوت شدیم خونه عموم ... ...
17 مهر 1394

امشب و دیشب

اول اینکه ناراحتم به خاطر قطعی اینترنت ... دوم اینکه دیشب بابام رفت دکتر و دوتا آمپول پنی سیلین زد و مامانم هم دیشب واکسن انفولانزاي تجویز دکترش زد با تاخیر 15روزه البته ! بعد از دکتر بابام واسه ما شام گرفت و اومدیم خونه  سوم اینکه امشب دومین سالگرد شوهر خاله بزرگمه که دیروز دختر خالم زنگ زد و ما رو دعوت کرد و امشب قراره بريم اونجا ...   ...
16 مهر 1394

شروعی دوباره ...

امروز با فنجم(به خواهرم میگم )،اومدیم طبقه بالا تا برنامه ریزی کنیم و درس بخونیم ،اگه خدا بخواد بتونیم مامان بابامون راضي و سربلند کنیم ،از خدا میخوام به همه و به ما کمک کنه .
15 مهر 1394

بدون عنوان

امشب با خواهرم کتابامون مرتب کردیم و اینکه امروز بابام سرما خورد و حالش زیاد خوب نبود و همینطور خواهرم طفلکی دل درد داشت ....الهی واسشون بمیرم   ديگه اینکه امروز با همون حال بدش رفت کلاس البته میگفت اونجا یکم حالش بهتر شده بوده .خدا همه مريضا رو شفا بده خانواده ی منم همینطور . خدا کنه فردا بهتر بشن . ...
15 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد